غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...
|
پادشاهی در یک شب سرد زمستانی در کاخ به یکی از نگهبانان برخورد.
گفت: سردت نیست؟ گفت عادت دارم. شاه گفت می گویم برایت لباس گرم بیاورند.
شاه فراموش کرد. صبح جنازه نگهبان را پیدا کردند که روی دیوار قصر نوشته بود
من سالها به سرما عادت داشتم, وعده لباس گرمت مرا از پای درآورد!
مراقب باش کسی را فراموش نکنی...
نظرات شما عزیزان: