غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...
u06f2u06f8_u0647u200d_u0634_l_.jpg

سلام !
امروز شاید این آخرین دل نوشته ای باشد که در سال 93
برایتان می نگارم
دیگر چیزی به تاریخ انقضای آرزوهای این سال هم نمانده...
مرا ببخش ای دوست!!!
اگر ناخواسته دلت را شکستم...
اگر در ازدحام صداهای شهر، نشنیدم صدایت را...
اگر همراه روزهای غمگینت نبودم...
مرا ببخش...
اگر نتوانستم آنگونه باشم که می‌خواستی،
اگر خستگی‌هایم کلامی شد که قلبت رنجید...
مرا ببخش...
اگر نبودم آن زمان که می‌باید حضور می‌داشتم...
مرا ببخش ای دوست...
برای تمام نگفته هایم...
انچه که گفتم وبه مذاقت خوش نیامد
بدی‌هایم...
اگر حرفی زدم که آزارت دادم
مرا ببخش وحلالم کن تا با خیالی آسوده قدم در سال جدید
گذاشته وعشق بورزم به سالی که سبک بالم از رنج واندوه
و خیالم راحت باشد که دلی از من رنجور نیست.

جمعه 29 اسفند 1393 | 22:47 | غریبه ی آشنا |

ggg_1.png
یه دور دیگه هم دور خورشید زدیم
یه سری پیاده شدن و یه سری سوار
نمیدونم چند دور دیگه مونده،
اما امیدوارم این دور به همه خوش بگذره!! {-111-}
اميدوارم امسال سالي باشه واستون پر از شادي{-106-}
پر از هيجان،{-84-}
پر از خنده هاي بلند،{-33-}
پر از گريه هاي از سر شوق،{-31-}
پر از آخ جون گفتن و هورا کشیدن{-102-}
پر از بودن با كسايي كه دلتون ميخواد{-107-}
پر از خوراكي هاي خوشمزه{-138-}
پر از دوست داشتن و دوست داشته شدن{-41-}
پر از عكس هاي يهويي{-116-}
پر از تا ظهر خوابيدن{-43-}
پر از لباس هاي رنگي رنگي{-132-}{-119-}
پر از گرفتن دست كسي كه دوسش داري{-79-}
پر از دوست دارم هايي كه انتظارشو نداري{-49-}

پر از بغل كردن عزيز ترينات{-23-}
پر از تلفن هاي غير منتظره☎{-56-}

پر از سفر هاي دسته جمعي{-98-}
پر از مهربون تر شدن{-69-}
پر از عيدي{-24-}
پر از هواي خوب☀{-29-}
پر از امروز چه خوشگل شدي☺{-117-}
پر از تجربه هاي جديد{-100-}
پر از آهنگهايي كه باهاش خاطره داري{-113-}
پر از دوستاي قديمي{-97-}
پر از عشق{-102-}
و پر از لحظه هاي قشنگ و يواشكي...{-27-}
اميدوارم امسال از همه چيزهايي كه دوست داري پر باشه...
{-26-}
happynewyear13.gif
جمعه 29 اسفند 1393 | 22:44 | غریبه ی آشنا |

gh-3.jpg

شب آرامی بود می روم در ایوان،
تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجالب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد،
تکيه بر پشتی دادشعر زیبایی خواند،
و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین:
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛
که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟!!!
هیچ زندگی، وزن نگاهی است
که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است،
که نخواهد آمدتو نه در دیروزی،
و نه در فردایی ظرف امروز،
پر از بودن توست شاید این خنده که امروز،
دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با،
امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند
 زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگزندگی،
خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه،
در باور بذرزندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست،
که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست،
میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما،
تنهایی ست من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.                                 سهراب سپهری

شنبه 23 اسفند 1393 | 15:44 | غریبه ی آشنا |

گفته بودند: از پس هر گریه، آخر خنده ایست

این سخن بیهوده نیست...

زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است

خنده ی شیرینِ فروردین

بازتابِ گریه ی پربارِ اسفند است...


دو شنبه 18 اسفند 1393 | 14:55 | غریبه ی آشنا |

میگم یه وقت زشت نباشه ...!!

یه نفر ۱۲۰۰ ساله.....
که ۳۱۳ نفره.......

« اللهم عجل الولیک الفرج»

دو شنبه 18 اسفند 1393 | 14:25 | غریبه ی آشنا |



به مانده بود

بار دیگر دست مادر آب دهد...

تا می گفت"آب"

حسن(ع) و زینب(ع) از جا می پریدند !

آخر میدانی چرا؟!

آخرین بار که (ع)برای مادر آب برده بود...

نفس زهرا (ع) بالا نیامده بود از گریه...
دو شنبه 18 اسفند 1393 | 14:16 | غریبه ی آشنا |

هی تو....
نميدانم نامت را چه بگذارم...
مخاطب خاص...
تمام زندگی...
دلیل نفس کشیدنم...
همه وجود...
یا تنها عشقم...
به هر نامی که باشی...
بدان ...
آرام....
برایت جان میدهم...
وقتی تو نباشی... 

loo15225-jazzaair.jpg
جمعه 8 اسفند 1393 | 1:23 | غریبه ی آشنا |