غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...


روی کاغذ نوشتم : دست هـــای تو …

و روی آن دست کشیدم !

روی کاغذ نوشتم : شانـــه های تو …

و سر بر شانه ات گذاشتم !

روی کاغذ نوشتم : چشــــم های تو …

و یک دل سیر تماشایشان کردم !

هر صبح …

با مشتـــی کاغذ در آغوشم 

از خواب ِ تـــو بیدار شدم !

و اینک

روی همــــان کاغذ قـــدیمی 

می نویسم :

من …

از این زندگـــی کاغذی خسته ام !

jomalate asheghane 6
چهار شنبه 29 بهمن 1393 | 1:42 | غریبه ی آشنا |

با تو
شور و شوق و شیدایی
بی تو
بهت و هجر و بیماری
آری
تو را باید هر لحظه قصاص کرد
تو را باید هر لحظه بویید و بوسید
نه
تو را این قصاص ناچیز است
تو را باید تا ابد بی تاب کرد
تو را باید تا ابد در آغوش محبوس کرد

جمعه 24 بهمن 1393 | 23:37 | غریبه ی آشنا |

Untitled_1_470x330.jpg
امروز روز سپاس گذاری از خداوند است


زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن

تا با تمام وجود به او بگوییم

عشق من روزت مبارک

ولنتاین مبارک

u06f2u06f9_u0647u200d_u0634_1.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

<img src=اینم هدیه ولنتاین من به شما دوستای گلم<img src=

جمعه 24 بهمن 1393 | 22:3 | غریبه ی آشنا |

13_1_2_.png

بی خیالت سر نکردم، بی خیالم سر مکن
خواب را در چشم های خسته ام باور مکن

اختیارت را به دست باد جادوگر مده
پیش مردم زلف هایت را پریشان تر مکن

امر کن تا بر لب سرخ تو عاشق تر شوم
نامسلمانا! لبم را نهی از منکر مکن

عمر بودن با تو کوتاه است، مثل عمر گل
نازک انداما! گل عمر مرا پرپر مکن

دیدی و چیدی و بوییدی و دور انداختی
آنچه کردی با دل من با دل دیگر مکن

شب گذشت و خواب چشمان تو را از من گرفت
گفتمت عادت به داروهای خواب آور مکن...

پنج شنبه 23 بهمن 1393 | 11:31 | غریبه ی آشنا |

u06f1u06f2_u0647u200d_u0634_1_1_.png

آیا تو نیز دردسری چند می خری؟
یعنی دلی ز دست هنرمند می خری؟

قلبی پر از غرور ز مردی بهانه ‏گیر
او را که بی‏ بهانه شکستند می خری؟

بنشین و عاقلانه بیندیش خوب من
دیوانه ‏ای رها شده از بند می خری؟

یک لحظه آفتابی و یک لحظه ابر محض
آمیزه ‏ای ز اخم و شکرخند می خری؟

باری به حجم عاطفه بر دوش می‏کشی؟
دردی به وزن کوه دماوند می خری؟

بگذار شاعرانه بکوشم به وصف خویش
ابلیس در لباس خداوند می خری؟

وقتی که لحظه ‏های من آبستن غم ‏اند
اخم مرا به قیمت لبخند می خری؟

پنج شنبه 23 بهمن 1393 | 11:29 | غریبه ی آشنا |

14_1_7_.jpg

این روسری آشفته ی یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیوانه کننده ست

بالقوّه سپید است زن اما زن این شعر
موزون و مخیل شده و قافیه مند است

در فوج مدل های مدرنیته هنوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

پرواز تماشایی موهای رهایش
تصویرِ رهاکردن یک دسته پرنده ست

دل غرق نگاهی ست که مابینِ دو پلکش
یک قهوه ای سوخته ی خیره کننده ست

با اخم به تشخیصِ پزشکان سرطان زاست
خندیدن او عامل بیماری قند است

تصویر دلش با کمک چشمِ مسلح
انگار که سنگی تهِ شیئی شکننده ست

شاید به صنوبر نرسد قامتش اما
نسبت به میانگین همین دوره بلند است

ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چند به چند است....

پنج شنبه 23 بهمن 1393 | 11:24 | غریبه ی آشنا |

می خواهــم و می خواستمت تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود
عشــق تو بَسَم بود که این شعله بیدار
روشــنگرِ شبــهای بلندِ قفسم بود
آن بختِ گُریزنده دمی آمــد و بگذشت
غـم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دسـت من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسـم بود
بالله که بجز یادِ تو ،گــر هیچ کسم هست
حاشـا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بود
لب بســته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، بــــخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود!


thumb_HM-20138524315855451381401962373.2

دو شنبه 13 بهمن 1393 | 10:30 | غریبه ی آشنا |

این که دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر
این که از من دلخوری انکار می خواهد مگر
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریـدن وعـده ی دیدار می خواهد مگر
عـقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشـتباه ناگهـان تـکـرار می خواهد مگر
من چرا رسوا شوم؟ یک شهر مشتاق تو اند
لشکر عـشاق پرچـم دار می خواهد مگر
بـا زبـان بی زبـانی بارها گـفـتی بـرو
من که دارم می روم اصرار می خواهد مگر
روح سرگردان من هـر جا بخـواهـد می رود
خانـه ی دیـوانگان دیـوار می خواهد مگر

دو شنبه 13 بهمن 1393 | 10:29 | غریبه ی آشنا |

زندگی رویا نیست، زندگی زیباییست

می توان بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی

می توان در دل این مزرعه ی

 

خشک و تهی بذری ریخت

می توان از میان فاصله ها را برداشت

هر دو بیزار از این فاصله هاست!

"
حمید مصدق"

دو شنبه 13 بهمن 1393 | 10:28 | غریبه ی آشنا |

به دریا شِکوه بردم از شب دشت

وز این عمری که تلخِ تلخ بگذشت

به هر موجی که می گفتم غم خویش

سری می زد به سنگ و باز می گشت

 

دو شنبه 13 بهمن 1393 | 10:27 | غریبه ی آشنا |

72281872303975506020.jpg
مهربان پروردگارم ..........
از من دور نیستی که به دور دست ها بنگرم!
از دیده ام نرفته ای که دیدنت را آرزو کنم!
پنهان نبوده ای که برای پیدا کردنت از پای در آیم!
با همه ناپیدایی در همه جا پیدایی ...
الهی تو در جویبار رگ هایم جریان داری!
در همه نفسهایم جاری هستی!
در شگفتی های وجودم بودنت را به تماشا گذاشته ای
هر تپش دلم تو را فریاد می زند!
خدایا در کعبه چرا؟! تو در دیده منی ...
سر گشتگی ،در بادیه ها چرا؟! تو در دل منی ...
در بی سوئی ها و بی کرانگی ها چرا؟! تو در جان منی .............
نازنین خدای من, برای همه دوستانم، عشق ,سلامتی,آرامش و نیکبختی را آرزو دارم.
خدایا عطا کن به آنان هر آنچه برایشان خیر است.
و دلشان را لبریز کن از شادی و لبانشان را با گل لبخند شکوفا کن....
الهی آمین........
شنبه 11 بهمن 1393 | 1:28 | غریبه ی آشنا |

http://upload7.ir/uploads//c2ad818562ba3201285014cd02ade432755a979b.gif
http://upload7.ir/uploads//f4d413ffabfd787558986122735e37e30bc69acb.gif

شنبه 11 بهمن 1393 | 1:11 | غریبه ی آشنا |

8da06defe9b81097aa4f018501d09a2d.jpg
من فقط دوستت خواهم داشت
بی هیچ خواهشی
بی هیچ نیازی
که از پس پرده های تن
و مرزهای تعلق سرک بکشد
من فقط ساده دوستت خواهم داشت
به اندازه ی تماشاکردن لبخندت
در یک عکس یادگاری
و شاید گپی بزنیم بایکدیگر
هر ازگاهی
تاانتهای کوچه
بی کلام
بی نگاه حتی
کافیست برای یک عمر دوست داشتنت
حتی اگر نباشی
حتی اگر نباشم
تصاحبت نمیکنم
تعلقت را نمیخواهم
احاطه ات نمیکنم
من ساده تنها دوستت خواهم داشت...
 
شنبه 11 بهمن 1393 | 1:10 | غریبه ی آشنا |

15_1_3_.png
گونه هاي تر من،
دست پر از مهر کسي را حس کرد!
سر من ناز و نوازشها ديد!
يک نفر نام مرا زيبا برد!
و به اندازه ي قلبم،
دل او نيز تپيد..!
شب سرديست و من با دل سرد به خودم ميگويم:
خبري نيست بخواب
باز هم خواب محبت ديدي...

شنبه 11 بهمن 1393 | 1:9 | غریبه ی آشنا |