غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...

 

پنجره ات را باز كن:

جيره ى مهرت هم دارد به اتمام مى رسَد،

هوا دلش هواىِ عاشقى كردن مى خواهد،

هوا دلش قدم زدن روى برگ ها را مى خواهد،

از قدم زدن كنار ساحل خسته شده است،،

اجازه ده كه بارانِ پاييز وجودت را خيس كند،

نترس، چتر لازم نيست: اعتماد كن،

خودت را به باران بسپار ،

دستانت را باز کن،

سرت را رو به آسمان نگاه دار،

بگذار قطرات باران خیسی چشمانت را بشوید،

نفس بکش،در میان پاییز نفس بکش،

بس است گرما،بس است بی بارانی بی بادی،

که گفته پاییز غمگین است؟

وقتی که صدای برگهایش،در زیر پای توست؟

وقتی که تلفیق رنگهایش،به هارمونیه گونهایت نزدیک است....

پاییز خوب است،

پاییز عاشق است،،

عاشقی کن،پنجره ات را به رویش باز کن،

"
هوا هم هوایی شده است،دلش عاشقی می خواهد"

 

چهار شنبه 30 مهر 1393 | 17:6 | غریبه ی آشنا |

gg.jpg

آسمان آبی بود ولی خورشید نمی درخشید

آفتاب قوت نداشت چون خورشید مثل هر روز در حال احتضار بود و من سوگوار امروزش بودم

او می مرد و من آرام چشمانم را به آخرین لحظات زندگیش سپرده بودم

مرگ دردناکی بود و خون قرمزش آسمان را رنگین نموده بود

اولین ستاره شب که درخشید

او رفته بود...

و من گریان نشسته بودم در اتنظار طلوع فردایش

 
جمعه 25 مهر 1393 | 11:32 | غریبه ی آشنا |

جایی در دلم برای کینه و نفرین نگذاشتم...

به دلم گفته ام:

با تمام شکستگی ات فراموش نکن این را که...

"روزی شادیش آرزویت بود"...

             27259580609475538902.gif

جمعه 25 مهر 1393 | 11:25 | غریبه ی آشنا |

 

عشق

همانقدر که بزرگم می‌‌کند

و شاد

و امید وار

همانقدر هم تحقیرم می‌‌کند

و مایوس

و غمگین

یک روز خوشبخت‌ترین آدمِ روی زمین

یک روز

بی‌ ثبات

بی‌ اراده

بلاتکلیف می‌‌شوم

یک روز عاشقِ شاعر

یک روز شاعرِ عاشق

یک روز

بیزار از هر چه حرفِ قشنگ

بی‌ کلام‌ترین می‌‌شوم

تو با منی

خاطراتت با من

تمام این دنیا با من است

عجیب در کنارِ تو

تنها

و تنهاتر

و تنهاترین میشوم

و گرچه عشق زیباترین دلیلِ بودن است

هر روز ، بیش از روزِ پیش

از این زندگی‌ سیر می‌‌شوم...

جمعه 25 مهر 1393 | 10:48 | غریبه ی آشنا |

دلم نمی‌خواهد بداند بد جور خسته ام

دلم نمی‌خواهد بداند سخت دلتنگم

دلم می‌خواهد در آغوشش

از عشق بگویم

       از دوست داشتن

                 از دوست بودن

                   از لحظه‌های خوب

                              از با هم بودن

                                          از انتظار

                                                  و قرار

                                                         قرار روز‌هایِ آینده

 

به هم که می رسیم

جز آغوش حوصله چیزِ دیگری ندارد

خسته است

و دلتنگ

از عشق نمی گوید

          از دوست داشتن

                    از دوست بودن

                         از روز‌های خوب

                               از قرارِ فردا هم نمی‌‌گوید

 

من می‌مانم

و یک آغوش که حالا بویِ او را می دهد

و انتظار

        انتظار

             انتظار

و اینکه چقدر خسته ام

از او

      از خودم

          از تمامِ این روز‌ها...

جمعه 25 مهر 1393 | 10:43 | غریبه ی آشنا |

عید است و غدیرش ، علی والا است ، علی
دل تشنه عدل است و او دریاست ،علی
جشن است و مبارک ، علی گشته است ، ولی
دنیا همه را شادی که مولا است ، علی

u06f1u06f8_u0647u200d_u0634_1.jpg

 

3zbiy6o.gifعيد غدير خم ، عيد ولايت و امامت مبارک3zbiy6o.gif

شنبه 19 مهر 1393 | 22:28 | غریبه ی آشنا |

حالا که خواب رفته دلم بی صدا برو

آرام رد شو از من و بی اعتنا برو

اینبار حرفهای دل من نگفتنی ست

اینبار را نپرس چرا و کجا ؟ برو

از نو تمام خاطره ها را مرور کن

اصلا نیا به قلب من از ابتدا ، برو

اصلا خیال کن که دلت جای دیگریست

اصلا خیال کن که ندیدی مرا برو

بعد از تو هیچ کس به دلم سر نمی زند

در را ببند پشت سرت ، بی صدا برو

حسن اسحاقی

شنبه 12 مهر 1393 | 14:9 | غریبه ی آشنا |

حرفی...

برای گفتن نمی ماند...

وقتی دلی ...

بی هیچ گناهی شکسته باشد...

وخرده های دل ...

چنان راه نفس کشیدنت را بند بیاورد...

که هر نفست...

با درد باشد...

و مدام چشمانت...

پر و خالی از اشکی شود...

که آن هم با درد است...

حرفی برای گفتن نمی ماند...

وقتی دردی راه گلویت را بند بیاورد...

پنج شنبه 10 مهر 1393 | 1:44 | غریبه ی آشنا |

من گفته بودم روزی عاشق خواهم شد...


گفته بودم عشق ان است که مرا...


لااقل مرا "شاعر" کند...!


گفته بودم عاشق کسی خواهم شد...


که قرار را از من گرفته باشد...


که خشمش...


لبخندش...


اشکش...


قهرش...


وحتی توهینش را دوست داشته باشم...!


گفته بودم او همه ی هستی من خواهد بود...


تنها نگفته بودم...


" حتی اگر من همه هستی او نباشم...! "

 

پنج شنبه 10 مهر 1393 | 1:33 | غریبه ی آشنا |

 

آرزوي خورشيد کافي براي تو مي‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اينکه روز چقدر تيره است.


آرزوي باران کافي براي تو مي‌کنم که زيبايي بيشتري به روز آفتابيت بدهد .


آرزوي شادي کافي براي تو مي‌کنم که روحت را زنده و ابدي نگاه دارد .


آرزوي رنج کافي براي تو مي‌کنم که کوچکترين خوشي‌ها به بزرگترينها تبديل شوند .


آرزوي بدست آوردن کافي براي تو مي‌کنم که با هرچه مي‌خواهي راضي باشي .


آرزوي از دست دادن کافي براي تو مي‌کنم تا بخاطر هر آنچه داري شکرگزار باشي .


آرزوي سلام‌هاي کافي براي تو مي‌کنم که بتواني خداحافظي آخرين راحت تري داشته باشي .

جمعه 4 مهر 1393 | 15:24 | غریبه ی آشنا |

بیشتر از هرکسی … خودت را دوست داشته باش!


جوری که هر کجا نشسته ای … هر جا که می روی ….


در هر کاری که میکنی … “خــــــــودت ” حضور داشته باشد ،


یــــک حضــــــــــور بـــی ماننـــد …


اما خالــــــی از تکبــــر ، حسادت ، ریــــــا …


باور کن تا عاشق خودت نباشی ….


عاشق هیچ کس نمیتوانی بشوی ….


و هیچ کس هم ..(!)… عاشقت نمیشود !

جمعه 4 مهر 1393 | 15:8 | غریبه ی آشنا |

من به آمار زمین مشکوکم

اگر این سطح پر از آدم هاست

پس چرا این همه دل ها تنهاست ؟

بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست ؟

همه از هم دورند ...

همه در جمع ولی تنهایند ...

من که در تردیدم ، تو چطور ؟

* سهراب سپهری *

جمعه 4 مهر 1393 | 14:57 | غریبه ی آشنا |

آدم های ساده را دوست دارم ...

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند

همان ها که برای همه لبخند دارند

 

همان ها که همیشه هستند

برای همه هستند

آدمهای ساده را

 

باید مثل یک تابلوی نقاشی

ساعتها تماشا کرد

عمرشان کوتاهاست

 

بسکه هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوء استفاده می کند یا

زمینشان میزند

 

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد

آدم های ساده را دوست دارم

بوی ناب “آدم” میدهند

جمعه 4 مهر 1393 | 14:5 | غریبه ی آشنا |

زندگي چون گل سرخي است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف،

يادمان باشد اگر گل چيديم،

عطر و برگ و گل و خار،

همه همسايه ديوار به ديوار همند...

جمعه 4 مهر 1393 | 13:17 | غریبه ی آشنا |