غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...

شنبه شد، پنجره از آمدنت وا مانده


دوسه تا دلهره از جمعه، ز تو جا مانده


جمعه و شنبه دگر فرق ندارد بی تو


تا میان من و تو فاصله بر جا مانده

شنبه 29 اسفند 1394 | 1:41 | غریبه ی آشنا |

وقت تنگست و بهار نزدیک!

باید آسمان را گرد گیری کنم
خانه را دل تکانی کنم
جامه نو برتن کنم

آخرین غم را به پارسال بسپرم!
مشتی گندم در دستانم سبز کنم

آه ،چقدر کار نیمه تمام!

شنبه 29 اسفند 1394 | 1:38 | غریبه ی آشنا |

امسـال
پر از خاطره های من و توست...
تحـویل نمی دهم
مـن امسـال را....

شنبه 29 اسفند 1394 | 1:36 | غریبه ی آشنا |

روزهای رفته ی سال را ورق میزنم .......
چه خاطراتی که زنده نمیشوند .......
چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشوند
وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد .......
چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود .......
چه لبخندها که بی اختیار برلبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد ......
چه آدم ها که دلم راگرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند ......
چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم وشد و چه چیزهاکه فکرم را پرکردو نشد .......
چه آدم هاکه شناختم و چه آدم هاکه فهمیدم هیچ گاه نمی شناختمشان .......
و چه .......
و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود .......
کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا ......
آرامشی که هیچ گاه تمام نشود

درآستانه سال نو برایتان آرامش و آسایش وتندرستی که مافوق تمامی نعمهای الاهیست را آرزو میکنم**

شنبه 29 اسفند 1394 | 1:30 | غریبه ی آشنا |

دیگہ چیزے تا بهار نمونده!
آرزویم براے شما
آغازے پر از سلامتے و عشق!
الهے بهترین ها براتون رقم بخوره
و روزگارتون خوش و سلامتی
سپـرے بشہ!

شنبه 29 اسفند 1394 | 1:25 | غریبه ی آشنا |