غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...
|
خانمي طوطي اي خريد . اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند . او به صاحب مغازه گفت اين پرنده صحبت نمي كند .
صاحب مغازه گفت : « آيا در قفسش آينه اي هست ؟
طوطي ها عاشق آينه هستند ، آن ها تصويرشان را در آينه مي بينند و شروع به صحبت مي كنند .»
آن خانم يك آينه خريد و رفت .
روز بعد باز آن خانم برگشت.طوطي هنوز صحبت نمي كرد . صاحب مغازه پرسيد : «نردبان چه ؟ آيا در قفسشنردبانيهست ؟
طوطي ها عاشق نردبان هستند»
آن خانم يك نردبان خريد و رفت .
اما روز بعد باز هم آن خانم آمد . صاحب مغازه گفت : آيا طوطي شما در قفسش تاب دارد ؟ نه ؟ خب مشكل همين است .
به محض اين كه شروع به تاب خوردن كند ، حرف زدنش تحسين همه را بر مي انگيزد .
آن خانم با بي ميلي يك تاب خريد و رفت.
وقتي كه آن خانم روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش كاملاً تغيير كرده بود . او گفت : «طوطي مرد .»
صاحب مغازه شوكه شد و پرسيد : «آيا او حتي يك كلمه هم حرف نزد ؟»
آن خانم پاسخ داد :
« چرا ، درست قبل از مردنش با صداي ضعيفي گفت آيا در آن مغازه غذايي براي طوطي ها نمي فروختند ؟
نظرات شما عزیزان: