غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...
|
درکویر سوزان تنهایی دلم عطش دیدارهرچندکوتاه تورادارد
دراین کویر بی انتهاتنهایادتوست که مرهمی برزخم های
بی قرار من است هرگاه درسرزمین سردوبی آفتاب تنهایی
به فکرفرو میروم همیشه به یک غم بزرگ میرسم وآن غم
دوری ازتنها ستاره ی زندگیم است اوکه دیدارش آرزوی
دل بسیارمن است ای تنها ماه شبهای تنهاییم هرصبح به
امید رسیدن پیکی ازروشنایی آغوشم رابه روی همه ی غم ها
می گشایم چون درراه عشق لذت غم راهم بایدچشید.آغوشم را
برای رسیدن به تو ازدریای غم باکشتی عشق عبورخواهم کرد.
نظرات شما عزیزان: